عاشق ومعشوق
86/10/14 :: 1:1 عصر
قلب تو دیونه بودش
که تو تاریکی می موندش
داشت می خوند از قصه من
گم شده تو تار و پودش
می شینه یه کنج تاریک
فکرهای سیاه و باریک
میرن و میان میدونن
یه روزی بی من می مونن
تو به من گفتی می مونی
چی شد امشب تو میری
تو به من قول داده بودی
که دستام و بگیری
این دفع این قلب من بود
که دیگه دیونه نیستش
می خواد امشب باز بپوشه لباس سیاه زشتش
ولی انگار یه بهونه
نمیزارم اون بمونه
اون کسی که بود میگفتش
که تا آخر باهام می مونه
**
تو به من گفتی می مونی
چی شد امشب تو میری
تو به من قول داده بودی
دیدی موندم تو اسیری
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
4708
24
0
:: لینک به وبلاگ ::
:: وضعیت من در یاهو ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::
:: موسیقی وبلاگ ::